خاطره ای از شهید یوسف کلاهدوز
نماز جماعت هر روز برقرار بود.
اگر روزی روحانی نمی آمد،
بچه ها به زور و با اصرار او را برای امامت جلو قرار می دادند و به او اقتدا می کردند.
یک بار دیدم در طول نماز بدنش ثابت نیست و مثل برگ خزان می لرزد.
بعدها توجه کردم دیدم همیشه از خوف خدا بر سر نماز می لرزد.
منبع:کتاب هالهای از نور، ص108